شهید عزیززادگان، اسوه اخلاق و ورزش
تاریخ انتشار: ۲ شهریور ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۸۲۸۱۶۰
ایسنا/قم خدایا! از تو میخواهم که از این امتحان که پیش رویم است، رو سفیدم کنی و مرا مسئول خون شهدا نکنی.
در سال ۱۳۳۴ در شهر قم و در محله مسجد جامع قم به دنیا آمد و در هفتسالگی به مدرسه رفت اما چهار کلاس بیشتر درس نخوانده بود که حس مردانگی و غیرت او را وارد بازار کار کرد.
از همان زمان در تظاهرات خیابانی (چهار مردان و آذر) شرکت میکرد و بعد از پیروزی انقلاب و بازگشت به کار، فعالیت در بسیج را جزو اولویت کاری خود قرار داد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در عملیات رمضان، با اصابت یک ترکش، از ناحیه کمر دچار صدمه شد و بعد از سه ماه به مرخصی آمد اما پس از یک هفته دوباره به جبهه بازگشت و در عملیات محرم، شرکت کرد در همین عملیات به دلیل عبور از رودخانهای پرآب، سرما خورده و پس از مدتی بیمار شد اما با مرخصی چند روزه، دوباره راه جبهه را در پیش گرفت و در نهایت این خطشکن گردان سیدالشهدا (ع) در سال ۶۵ در شلمچه توفیق شهادت را از آن خود کرد.
خاطراتی از زهره عابدینی همسر شهید رضا عزیز زادگان:
من و رضا هممحلهای بودیم و او را چند بار در خانه همسایهها، در حال مداحی و نوحهخوانی دیده بودم.
عقد ما قبل از انقلاب بود و رضا دوشادوش جوانان محله در فعالیتهای انقلابی شرکت میکرد، من و رضا شبهای جمعه وقتی او از مسجد مقدس جمکران برمیگشت، یکدیگر را میدیدیم. وقتی به خانه پدرم میآمد به سرعت مشغول خواندن دعای کمیل میشد و فضای خانه پدرم را عطرآگین میکرد.
قبل از تولد دخترم، امام خمینی (ره) به ایران آمد و رضا همراه با سایر جوانان انقلابی محله برای پیشواز امام خمینی (ره) به تهران رفتند و وقتی فرزند دومم (محمد) را باردار بودم، رضا عازم جبهه شد ابتدا مانع او برای رفتن شدم؛ اما او قاطع و بیپروا، رفتن را امری واجب و نشستن را ننگ و عار خواند. به همین دلیل زمان تولد (محمد) تنها ده روز پیش ما بود و بلافاصله به جبهه بازگشت.
سال ۶۱ در عملیات رمضان، رضا یکی از پاهایش را از دست داد، یک سال طول کشید تا رضا صاحب پای مصنوعی شد. در همین یک سال که خانهنشین شده بود، برخی شبها از خواب میپرید و بیتابی میکرد وقتی علت را جویا میشدم میگفت: «امشب عملیات داریم از هوا معلومه.» و شرمنده میشد از اینکه نمیتوانست در آن عملیات شرکت کند.
سال ۶۳ خداوند فرزند سوممان، حسین را به ما داد و رضا به خاطر علاقه شدید به نام حسین، نام فرزندمان را حسین گذاشت.
یک ماه قبل از شهادت رضا، خواب دیدم به مکانی رفتم که قبرهای زیادی آنجا بود. خانمی محجبه، کاغذ به دست به سراغم آمد و گفت: «شما خانواده شهید هستید.» ابتدا تصور کردم چون رضا پایش را از دست داده، ثواب برایش منظور شده؛ اما بعد از یک ماه خبر شهادت رضا را آوردند.
یادگاریهای رضا
محمد و حسین فرزندان رضا، شباهتهای زیادی به پدر دارند؛ اما محمد از لحاظ ظاهری و اخلاقی همانند پدر است. محمد همچون پدرش ورزشکار است و کشتی میگیرد و مانند پدرش اعتقاد دارد که ورزش را باید به خاطر سلامتی انجام داد نه کسب مدال و پیروزی.
گلچینی از سرودههای شهید رضا عزیز زادگان در مدح اهلبیت (ع)
ما را طلب کن کربلا یا کربلا یا کربلا
راه علیاکبر رویم ما پیروان مصطفی
مادر تفنگم را بده توشه راهمکن جدا
پیغام اگر بهر حسین داری روم درکربلا
مادر خدا حافظ ببین راه حسینی میروم
در مرگ من شیون مکن در راه مهدی میروم
رود فرات و دجله را از خون خود رنگین کنم
جایی که عباس رشید دستش شده از تن جدا
فرازهایی از وصیتنامه رضا
به نام خدایی که هر چه از اوست
خدایا ما با تو پیمان بستهایم که تا پایان راه برویم و شاهد باش که بر پیمان خویش با یاری خودت استوار ایستادهایم.
خدایا! میدانی که چه میکشیم، ما از مردن نمیهراسیم، میترسیم که بعد از ما ایمان را سر ببرند و اگر بسوزیم هم که روشنایی میرود و جای خود را دوباره به شمع میدهد. پس چه کنیم؟
از یک سو باید بمانیم از سوی دیگر باید شهید شویم تا فردا و آینده بماند.
خدایا! از تو میخواهم که از این امتحان که پیش رویم است، رو سفیدم کنی و مرا مسئول خون شهدا نکنی.
ما را یاری نما و قلبهایمان را به نور ایمان روشن فرما.
اما بر حسب وظیفهام چند جملهای کوتاه سفارش میکنم:
دست از امام امت برندارید و بیاناتشان را آویزه گوش قرار دهید تا خداوند از شما راضی باشد.
برادرانم! اگر شهید شدم، اسلحهام را زمین نگذارید و بشتابید به جهاد فی سبیل الله که این فرصت خوبی است و زمان پاسخگویی به ندای «هل من ناصر...» حسین (ع).
۲۹/۶/۱۳۶۳- سد دز- اردوگاه آموزشی خیبر
انتهای پیام
منبع: ایسنا
کلیدواژه: شهدا کنگره شهدا منطقه قم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۸۲۸۱۶۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
اولین فرمانده گردان در تیپ ۲۷ محمدرسول الله (ص) که بود؟
به گزارش خبرنگار فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، سردار سید علیرضا ربیعی به یاد دارد که وقتی هنوز تیپ ۲۷ تشکیل نشده بود و حاج احمد متوسلیان و یارانش در کردستان حضور داشتند، یک روز جمعی از پیشمرگان مسلمان کرد را میبیند که از توان جسمی یک رزمنده به وجد آمده بودند. خودش را به جمع پیشمرگان میرساند و میشنود که آنها از رزمندهای به نام «حسین قجه ای» تعریف میکنند.
ربیعی میگوید: یک جمعی از نیرونهای پیشمرگ مسلمان کرد را از روانسر فرستاده بودیم تا کمک حال نیروهای خودی در ارتفاعات دزلی باشند. آنجا درگیری رخ داده و تعدادی از بچههای ما شهید و مجروح شده بودند. پیشمرگها که رفتند و برگشتند، همگی از موضوعی تعجب کرده بودند. علت این حالت شان را پرسیدم، یکی از آنها گفت: «در دزلی دو نفر از رزمندهها شهید شده بودند. آنجا ارتفاعاتی دارد که نه کسی میتواند بالا برود و نه کسی میتواند پایین بیاید. یک همچین وضعیت صعب العبوری دارد. اما همان جا دیدیم یک رزمنده ریز نقش به نام "حسین قجه ای" پیکر دو شهید را یکی روی این دوش و دیگری را روی دوش دیگرش انداخته و دارد از دزلی پایین میآورد. تعجب کردیم ما که زاده و بزرگ شده محیط کوهستان هستیم، چنین توانی نداریم. آن وقت این جوان چطور میتواند چنین قوتی داشته باشد؟»
*پهلوان ریز نقش
حسین قجهای متولد سال ۳۷ در زرین شهر اصفهان و ساحل زاینده رود بود. از نوجوانی به رشته کشتی پرداخته و مقامهایی هم کسب کرده بود. (قهرمانی کشتی جوانان کشور یکی از همین عناوین بود) ریزاندام، اما بسیار قوی بنیه بود و سالها حضور در گود کشتی، تن و جسمش را به غایت ورزیده کرده بود. او پهلوانی بود که از گود کشتی به اوج پرکشید و روی جاده اهواز- خرمشهر، آسمانی شد.
شهید همدانی در خصوص شهید قجهای میگوید: «وقتی برای اولین بار او را دیدم، از گوشهای شکسته و تن ورزیده اش متوجه شدم که کشتی گیر است... بچههای گردانش او را خیلی دوست داشتند. مدام مثل یک دسته پروانه، دور حسین قجهای میچرخیدند و میگفتند برادر قجهای تو را به خدا مواظب خودت باش، چرا اینقدر جلو میآیی؟ برادر قجهای، لازم نیست شما آر پی جی دست بگیری، پس ما چه کارهایم؟ برادر قجهای، دیدی چطور بعثیها را عقب زدیم؟ اگر باز جلو بیایند، به یاری خدا، بیچارهشان میکنیم».
همین دل قرص و نترس حسین قجهای بود که سرش را روی جاده اهواز- خرمشهر به باد داد! او و گردانش در مرحله اول عملیات الی بیت المقدس روی این جاده غوغا کرده بودند. حسین روز شهادتش آن قدر آر. پی. چی زده بود که از گوشهای شکسته اش خون میآمد. در لحظات آخر وقتی که میخواست رخ به رخ یک تانک، آر. پی. چی شلیک کند، همزمان تانک نیز به سمت او شلیک کرده بود. گلوله تانک درست کنار حسین منفجر شده و تنش را کاملا سوزانده بود. به قول یکی از همرزمانش که با پیکر او رو به رو شده بود، جای سالمی در تن حسین باقی نمانده بود.
*تیپ ۲۷ محمدرسول الله (ص)
زمانی که حاج احمد متوسلیان و حاج محمد ابراهیم همت از کردستان به دوکوهه آمدند تا تیپ ۲۷ محمدرسول الله (ص) را به همراه سرداران شهیدی، چون محمود شهبازی و حسین همدانی تشکیل بدهند، برای اولین گردانی که قرار بود در این تیپ شکل بگیرد، حاج احمد متوسلیان سراغ حسین قجهای رفت و او را به عنوان فرمانده اولین گردان انتخاب کرد. نام حسین قجهای در تیپ محمدرسول الله (ص) با گردان سلمان عجین شده بود. او با همین گردان وارد عملیات فتح المبین شد و دو گروهانش را فرستاد تا در اولین شب عملیات، توپخانه دشمن را روی تپههای علی گره زد به صورت سالم تصرف کنند. روی آن تپه ها، دو گروه از توپخانههای دشمن قرار داشتند که یک گروه را نیروهای حسین قجهای و گروه دوم را نیروهای گردان حبیب به فرماندهی شهید محسن وزوایی تصرف کردند.
*پهلوانی از کشتی تا رزم
در مورد پهلوانیهای فرمانده گردان سلمان روایتهای بسیاری شده است. یکی از دوستان شهید از دورانی که هنوز حسین مشغول ورزش کشتی بود، تعریف میکند: روز مسابقه، حسین یکی دو تا کشتی گرفت و هنگام استراحت گفت: یک مأموریت فوری دارم. رفت و هنوز مسابقه بعدی شروع نشده برگشت. کنجکاو شدم که در حین مسابقه چه کار مهمی پیش آمده، طاقت نیاوردم و جریان را پرسیدم. گفت: یک خواهر دارم که مشکل جسمی دارد. باید دو، سه ساعت یکبار سری به او بزنم. گفتم: مگر پدر و مادرت نیستند؟ گفت چرا، اما خواهرم بیشتر به من وابسته است و من کارهای او را انجام میدهم».
انتهای پیام/